بودند تو جامدادی
وسایل زیادی
مدادسیاه و قرمز
تراش، پاک کن مدادی
هر چی که لازم بودش
برای با سوادی
چسبیده روی هر یک
و روی جا مدادی
یه دونه برچسب اسم
نوشته روش «مرادی»
فامیل صاحبش بود
اسم کوچیکش «هادی»
یه روز اومد تو اون جمع
یه مهمون زیادی
یک ماژیک چاقالو
به رنگ نوک مدادی
که اسم و رسمی نداشت
بی برچسب «مرادی»
چند ساعتی که گذشت
چاقالوی نوک مدادی
یکدفعه از جا پرید
گفتش به جامدادی
که من مال حامدم
بغل دستی هادی
یه چند روزی مهمونم
نه مدت زیادی
تا وقتی که تموم شه
امتحان خردادی
جامدادی به اون گفت:
«ماژیک نوک مدادی!
یه وقت نباشی غمگین
که اینجا تک افتادی
حالا من و وسایل
با هم دیگه با هادی
مراقب تو هستیم
بادقت زیادی
تا بری پیش حامد
با خوشی و با شادی.
شاعر: خانم زینب شهسواری