زیر درخت آلو
یه گربه پشمالو
کمین کرده کناری
تا بگیره قناری
قناریهای زیبا
زیاد بودن در اونجا
خوش صدا و خوش زبون
پر آواز و نغمه خون
درخت آلوی ما
مهربون و با وفا
دوست قناریها بود
همنشین اونها بود
تو یک روز بهاری
درخت و چند قناری
دست به دست هم دادن
یه قول محکم دادن
توی خوشی یا خطر
همیشه یار و یاور
کنار هم بمونن
قدر همو بدونن
اگر درخت، گربه دید
یه گربهی چاق رو دید
خبر بده به اونها
که دور بشن از اونجا
بهار تموم شد تو باغ
شدش تابستون داغ
این گربه ی نا قلا
بیخبر از قرارها
آروم و بی سر صدا
اومد بین علفها
درخت تا گربه رو دید
نقشهی اون رو فهمید
دوستاشو با خبر کرد
زود اعلام خطر کرد
قناریها ترسیدن
از رو درخت پریدن
پر کشیدن ته باغ
تا بره گربه از باغ
وقتی که گربه دور شد
وضع محله جور شد
قناریها با درخت
شدند شاد و خوشبخت
شاعر: خانم زینب شهسواری