YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 10, 2024 08 اکتبر 2024 گربه و قناری زیر درخت آلو یه گربه پشمالو کمین کرده کناری تا بگیره قناری قناریهای زیبا زیاد بودن در اونجا خوش صدا و خوش زبون پر آواز و نغمه خ... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 10, 2024 08 اکتبر 2024 چتر و دیوار مامان با مهربانی صورت مونا را بوسید و گفت:" مطمئنم بهترین کار را انجام می دهی." مونا لبخند کمرنگی زد . آرام دستانش را از بین دستهای م... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 10, 2024 08 اکتبر 2024 کوچولوهای قرمز خال خالی کفشدوزک پر زد . روی کلاه سبز توت فرنگی کوچولو نشست و گفت: «می آیی بازی؟» توت فرنگی گفت: «نه ! امروز حوصله بازی ندارم.» کفشدوزک گفت: «... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 10, 2024 08 اکتبر 2024 نقاشی تکلیف امروز ما یه نقاشی سخته نقاشیِ گربهای که بالای درخته بابا جون مهربون به دادِ من رسیدش گربۀ رو درخت رو بابا جونم کشیدش ت... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 خروس خوابالو در یکی از روستاهای کوچک و خوش آب و هوا در دامنه کوه،کشاورز پیری زندگی میکرد. او یک زمین کشاورزی کوچک و چند مرغ و یک خروس داشت. پی... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 بقچه سفید برگ همهی درختها ریخته بود و هوا خیلی سرد شده بود. از آسمان برف میبارید و زمین مثل یک عروس، لباس سفید پوشیده بود. جیک جیکو سرش را از... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 سفر در دفتر نقاشی سارا از مهد کودک به خانه آمد. تکلیف نقاشی هایش را زود انجام داد که برای روز بعد آماده باشد. قراربود فردا با شکلهای هندسی، نقاشیها... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 ریزدونه ها گریه می کنند مریم مشغول شانه زدن موهای خواهر کوچکش مینا بود که از تلویزیون برنامه آموزش کاردستی شروع شد. مریم و مینا تصمیم گرفتند با هم کاردستی درست... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 گوش بادبزنی گوش بادبزنی، موشی با گوشهای خیلی بزرگ بود که در یک جنگل سرسبز زندگی میکرد. گوش بادبزنی از اینکه گوشهای خیلی بزرگی داشت، خیلی ناراحت... ادامه مطالعه
YayUser 0 دیدگاهها قصه ها اکتبر 11, 2024 08 اکتبر 2024 امین و کوچولوهای زرد رنگ صدای در کمد آمد و یک توپ افتاد بیرون. مامان گفت: امین جان پسرم می خواهی بروی بیرون فوتبال؟ تکالیفت را انجام دادی؟ امین گفت: بله مامان. ... ادامه مطالعه